English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (463 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
electronic cottage U مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
for next to nothing <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
chord keying U عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
to sign up for something U نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
to have done U برای کسی [دیگر] انجام دادن
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
process U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
processes U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
bracket U چاپ کروشه اطراف یک موضوع برای بیان اینکه نشان دهند همان کار را انجام میدهد و از بقیه متن جدا شود
loose ends <idiom> U بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
permanently U انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
second-guess someone <idiom> U حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
high time <idiom> U زمان قبل از اینکه کاری بیش ازآن انجام شده
labor of love <idiom> U انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
practical extraction and report language U برای توید متنهای CGI که می توانند فرم هایی را پردازش کنند یا روی وب سرور برای بهبود وب سایت توابعی انجام دهند
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
maintenance U 1-قرار دادن ماشین در وضعیت کارایی خوب . 2-کارهایی که برای اجرای سیستم انجام می شوند مثل ترمیم خرابی ها
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
queried U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
for doing it U برای انجام ان
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
notification U عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
embedded code U کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص
demands U تقاضا برای انجام چیزی
demand U تقاضا برای انجام چیزی
demanded U تقاضا برای انجام چیزی
mission essential U ضروری برای انجام ماموریت
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
up to one's ears in work <idiom> U کارهای زیاد برای انجام داشتن
set the pace <idiom> U برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
prone U سرازیر مستعد برای انجام کار
farm out <idiom> U شخص دیگری برای انجام کار
do one's thing <idiom> U انجام کار پر لذت برای شخص
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
aircraft role equipment U تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
pools U عده کارمند اماده برای انجام امری
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
pool U عده کارمند اماده برای انجام امری
arithmetic U توانایی یک وسیله برای انجام توابع ریاضی
pooled U عده کارمند اماده برای انجام امری
aircraft mission equipment U وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
put up to <idiom> U وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
macro U تابع و دستورات برای انجام عمل ماکرو
computing U میزان سرعت یا توانایی کامپیوتر برای انجام یک محاسبات
validation U بررسی انجام شده برای معتبر بودن داده
metacompilation U کامپایل که برای تولید کامپایلر دیگر انجام میشود
verification fire U تیرازمایشی تیراندازی که برای تشخیص خطای توپ انجام میشود
manning the rail U گماردن پرسنل به دور ناو یاوسیله برای انجام تشریفات
concerted action U عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
offices U استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
office U استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
sizes U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
keystroke U شمارش انتخابهای کلید انجام شده برای محاسبه هزینه تایپ
to suggest it is appropriate to do so [matter] U پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد [چیزی ]
yaght club U باشگاه تفریحی قایق داران برای انجام مسابقه بین اعضا
sergeanty U انجام خدمات مختلف در دوره ملوک الطوایفی برای تملک تیول
electronic U توانایی کلمه پرداز برای انجام توابع پردازش داده مشخص
size U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
crunch U بیان فرفیت کامپیوتر برای پردازش اعداد و انجام اعمال ریاضی
personal assistant فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
consortia U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortium U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
crunches U بیان فرفیت کامپیوتر برای پردازش اعداد و انجام اعمال ریاضی
crunched U بیان فرفیت کامپیوتر برای پردازش اعداد و انجام اعمال ریاضی
consortiums U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
cut corners <idiom> U [زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
introducing U شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
two man rule U قانون حضور یاتصویب دونفره یا تصویب به وسیله دونفر برای انجام کار
cell U ثباتی که حاوی محل مرجع یک خانه مخصوص برای انجام عمل است
introduces U شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introduce U شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1if you have any question please ask us , we are here to help
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com